«چرا جنگ ... ؟؟؟»
87/10/23 6:4 ع
خانم یا آقای عزیز ، سلام
من سن شما را نمی دانم ، ولی نسل ما نسلی نبود که حساب و کتاب بلد باشد و همیشه با خود ترازویی را حمل کند که سنگ آن از جنس هزینه ها و محاسبات دقیق اقتصادی و سیاسی باشد. مشکل ما این بود که وقتی جنگ شروع شد، وقت نداشتیم چون و چرا کنیم . یک روز به هوای دیدن کبوترهای مهاجر پاییزی ، سرمان را به سوی آسمان بلند کردیم که دیدیم آسمان پر از هواپیماهای بعثی است . باور کنید ، فرصت بحث وجدل نبود ؛ و گرنه شاید ما هم کمتر از شما با جنگ مخالف نبودیم .
ما هنوز بالغ نشده بودیم که روی دوشمان سنگینی جناز? دوستان مان را حس کردیم . هنوز وزن و قد و انداز? خودمان را نمی دانستیم که فهمیدیم کلاشنیکف سبک تر از ژ-3 است و صدای خمپاره ، زیرتر از صدای موشک است . فرق است بین نسلی که صدای انفجار را فقط شب های چهارشنبه سوری در میدان های زیبای شهر شنیده است با نسلی که گوشش پر است از صدای نارنجک و زوز? خمپاره و نعر? راکت . ما هنوز داخل آدم های بزرگ نشده بودیم که هفته ای یکبار وصیت نامه می نوشتیم و برای لباس های کهنه و چند دفتر و کتاب و دوچرخ? همیشه پنچرمان وارث تعیین می کردیم .
الان هم از ما انتظار نداشته باشید که مثل شما طعم زندگی را چشیده باشیم و برای رسین به آن ، خود را به آب و آتش بزنیم . من هنوز اسم کسی را نمی شنوم که مرا یاد یکی از دوستان شهیدم نیندازد . دوستی داشتم که از جان دوست ترش می داشتم . جلو چشمم تکه تکه شد و وقتی مادرش من را دید ، با چشمانش به من می گفت چرا باید تو بمانی و از فرزند من جز چند تکه گوشت و مقداری استخوان برنگردد ؟ هنوز هم وقتی از کوچه آنان می گذرم دلم می لرزد که مبادا با انان روبرو شوم . می بینید خانم یا آقای عزیز ؟ ما حتی از زنده بودن مان هم شرمساریم .
شاید حق با شما باشد و شاید درست همین باشد که هر کس به فکر خود باشد و گلیم خود را از آب بیرون بکشد . من نمی دانم . اما می دانم که این خوش فکری ها و عافیت طلبی ها از ما ساخته نبود . ما زندگی نمی کردیم ؛ ما فقط خاکریز و سنگر و حمایل و این چیزها را می شناختیم . ما نسلی بودیم که میان خاک و خون و آتش عروسی می گرفتیم و در حجله هم دلمان برای سنگر، تنگ می شد.
خانم یا آقای عزیز
نمی دانم تا حالا صدای برخورد موشک را با زمین شنیده ای . کمی با موسیقی پاپ و راک فرق دارد ؛ ولی تا بخواهی حال و هوای آدم را عوض می کند . تا ساعت ها بعد از آن ، دنیا تار و تیره است و از دهان هیچ کس صدایی شنیده نمی شود . البته لب ها تکان می خورند و دهان ها باز و بسته می شوند ؛ اما کسی صدایی نمی شنود . احتمالاً دلیلش این است که موشک ها غیر از اینکه یک عده را به خاک و خون می کشند ، یک عده را هم کر و کور و موجی می کنند . می بینید چقدر موسیقی ما با شما فرق می کرد ؟ پس قبول کنید که افکار ما هم کمی متفاوت باشد .
خانم یا آقای گرامی
روزگاری که بر ما رفت ، با روزگار شما فرق هایی دارد . مثلاً غم و غصه های شما خیلی لطیف اند . شما غصه لایه ازون و رطوبت هوا در پاسارگاد را می خورید که خیلی رمانتیک و قشنگ اند . امام ما نگران تانک های غول پیکری بودیم که اگر یک لحظه از آنها چشم برمی داشتیم ، باید در تجریش و زعفرانیه پیداشان می کردیم .راستی می دانی چرا ما معمولاً در فکریم ؟ چون همه ما همیشه فکر می کنیم چیزی را گم کرده ایم ؛ اما نمی دانیم چیست . امرز که رفتم جلو آینه ، ناگهان فهمیدم ما چی گم کرده ایم . به نظر تو کسی که در عرض چند سال ناقابل ، یک مرتبه از نوجوانی به پیری می رسد ، چه چیزی را گم کرده است ؟ نه ؛ اشتباه کردی . ما جوانی و میان سالی را گم نکردیم . ما قلب و روحمان را جا گذاشته ایم . کجا ؟ در بیابان ها . یکی نیست که به ما بگوید : پس در خیابان ها چه می کنید ؟
برگرفته از نشریه امتداد شماره 34
لیست کل یادداشت های این وبلاگ :
ارزش و جایگاه اربعین حسینی از دیدگاه مقام معظم رهبری
ادامه
گوشی ایرانی
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
شب آخر ....
یادش بخیر ...........
در خاطرم شد زنده یاد فاطمیون ................
گرامی باد
سال نو مبارک باد
سخنی از امام جعفر صادق (ع)
چندی از فضایل اخلاقی رسول اعظم
خجسته باد
دل گفته های یک جانباز اعصاب و روان
[عناوین آرشیوشده]