سلام تصادفي به وبلاگتون بر خوردم . جايي كه رفتينو من 6 سال پيش تجر به كردم. حس زيبايي داشت مخصوصا نم نم بارون و نسيمي كه پلاكا و پيشوني بنداي اويز به ورودي در حسينيه رو نوازش مي داد . صداي پلاكا وقتي به هم مي خوردن تو رو ياد قافله حسين مي انداخت و مظلوميتش و غريبي زينب. نيمه شب توي حسينيه حاج همت دوكوهه خداحافظي بچه ها با مداحي وگريه.
شعرتون باعث شد يادداشت بذارم چون من عيد مكه بودم . تلاقي جالبي بود. 2 تا حس خوب زنده شد با خوندن يادداشتتون.
موفق باشين