سفارش تبلیغ
صبا ویژن

«شب آخر ....»
88/1/14 12:8 ص


جا همتون خالی شب آخر سفر پادگان دوکوهه بودیم ......
میدان صبحگاه دوکوهه است اینجا؛ جایی که مثل دریا،
انگار انتهایش معلوم نیست. جایی که زمانی معراج روحانیِ عاشقان الله بود. جایی که بسیاری در اینجا مهر شهادت بر پرونده خود زدند و برای همیشه سعادتمند شدند. درست در چنین ساعتهایی اینجا دیگر  زمین نبود. اینجا عرش خدا بود. عرش واقعی خدا؛ چونکه عرشیان خاکی در اینجا با خدا ملاقات داشتند. و چه عاشقانه بود آن ملاقاتها!
 
و اینک بعد از گذشت این همه سال من در جای آنها نشسته ام. چشم که بسته می شود و گوش که از این اصوات دنیوی فارق می گردد به راحتی می توان حضور آنها را در اینجا حس کرد. هنوز انگار از گوشه گوشه میدان، صدای مناجات و العفو گفتن ها بگوش می رسد. هر جای میدان را که نگاه می کنم انگار عزیزی با خدایش خلوتی کرده و آنچنان عاشقانه با او مناجات می کند که گویا فقط، خدا مال خود اوست. هرکس فانوسی به دست و پتویی به سر کشیده، بر گناهان نکرده اش توبه می کند و ...و من اینک اینجا نشسته ام و همچنان به شرمندگی خود فکر می کنم که آنها که بودند و من که هستم؟!! آنها چه کردند و من چه می کنم؟!! آنها چطور بودند و من الان چطورم؟!!.............
مکه من فکه بوَد، منــــای من دوکوهـــه       قبله من جبهه و کربلای من دوکوهه
مدینه ام شلمچه و بقیع مــــن هویــــزه       مروه من طلاییه، صفای من دوکوهه
دیار غربت و غم و وادی عشق و عرفـان       جای قبــول توبه و دعای من دوکوهه
اگرچه راه کربلا بسته به عاشقان است       علقمــه و فرات و نینوای من دوکوهه
قافله رفته و دگـــر جدایــــم از شهیــدان      مریض هجرم و فقط دوای من دوکوهه



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :سید محمد بنی احمدی::نظرات دیگران ( نظر)



    لیست کل یادداشت های این وبلاگ :